گفتگو با یک جوان دیروزی
نوشته شده توسط : Dr. Dalake

با خود در حال قدم‌زدن بودم که بعد از کمی راه رفتن روی یک نیمکت نشستم. کمی آن‌طرف‌تر شخصی نشسته بود که برخلاف تصور من، سن‌اش بالاتر بود. کم‌کم با هم هم‌صحبت شدیم و چند دقیقه‌ای به صحبت نشستیم. صحبت با یکی از جوان‌ دیروزی و یکی از مردان بزرگ امروز خالی از لطف نبود.

آقا سعید را در فرهنگسرای ارسباران پیدا کردم، در یکی از روزهایی که به قول خودش، روز بی‌حوصلگی‌اش بود، ولی آن‌قدر گرم و راحت حرف زد، که پا به پایش به سرزمین نوجوانی‌اش رفتم و برگشتم. می‌گویم نوجوانی، و نمی‌گویم جوانی که سال‌های جوانی من و هم‌نسلانم، تا سال‌های سال ادامه دارد و شاید این از خوش‌شانسی آیندگان است که فرصت دارند بعدها از جوانی ما بنویسند.

– یک‌راست برویم به دهه ۶۰٫

بد نیست. من متولد آذر ۱۳۴۴ هستم، یعنی در سال۱۳۶۰، ۱۶ ساله بودم.

– یک پسر ۱۶ ساله در آن روزها چه کار می‌کرد؟

مطالعه. من عاشق کتاب خواندن بودم.

– و دوست داشتی در آینده چه‌کاره شوی؟ بازیگر و فیلمنامه‌نویس؟

نه. دوست داشتم نویسنده شوم. رمان و داستان کوتاه بنویسم.

– پس چرا ننوشتی؟ مخصوصا بعد از این‌که به عنوان یک بازیگر مطرح شدی.

راستش را بخواهی من آدم بی‌نهایت تنبلی هستم، و به خاطر همین تنبلی تاریخی هیچ وقت نتوانستم به آرزویم برسم.

– این تنبلی، تاثیری در تحصیلت نداشت؟

به هیچ وجه. من فوق دیپلم رادیولوژی و لیسانس شیمی را از کرمان، و فوق لیسانس آلودگی محیط زیست را از تهران گرفتم.

– پس درسخوان بودی؟

به هیچ وجه….

– فکر کنم به نتیجه نرسیم. از خودت بگو. از خانواده‌ات. چند خواهر و برادرید؟

پدر و مادر من از هم جدا شده بودند. یک برادر از طرف مادرم دارم و یک خواهر و یک برادر از طرف پدرم.

– تو با پدرت زندگی می‌کردی یا مادرت؟

با مادرم، ولی با پدرم هم ارتباط داشتم، برعکس الان که با هیچ کدام ارتباطی ندارم.

– چرا؟

چون هر دو فوت کرده‌اند.

– متاسفم. با توجه به جدایی پدر و مادرت، در نوجوانی مشکل مالی نداشتی؟

نه. من در تمام طول تحصیل هم از طرف خانواده‌ام حمایت مالی می‌شدم و هیچ وقت مشکلات مالی نداشتم.

– اصالتا اصفهانی هستی؟

بله. تا سال ۶۳ اصفهان بودم و بعد از قبول‌شدن در دانشگاه به کرمان رفتم. و تا سال ۶۹ در کرمان بودم. در واقع دهه ۶۰ را در کرمان بودم.

– در کرمان دهه ۶۰، سرگرمی هم داشتی؟

به غیر از کتاب خواندن، ورزش می‌کردیم، شنا و بسکتبال.

– حرفه‌ای؟

من که قبلا گفته بودم، آدم تنبلی هستم.

– ببخش، فراموش کردم. سینما هم می‌رفتی؟

کرمان که دو سینما بیشتر نداشت که اکثرا فیلم‌های خانوادگی ایرانی را نمایش می‌داد، ولی وقتی به تهران می‌آمدم از خجالت سینما در می‌آمدم. یادم هست که در آن روزها «پل فاتح» را در سینما عصر جدید و «راه» ییلماز گونی را در سینما آزادی دیدم.

منبع: مرکز مشاوره و روانشناسی ایران-گفتگو با یک جوان دیروزی





:: برچسب‌ها: جوان دیروزی , فیلمنامه نویسی , مردان بزرگ ,
:: بازدید از این مطلب : 621
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 29 تير 1399 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: