طعم گس آلبالو در انتهای خیابان زندگی
نوشته شده توسط : Dr. Dalake

تمام این سال‌ها، حداقل از وقتی عقلم رسید که منهای پیاده‌روی توی خیابان‌ها و حرف‌زدن درباره آب آلبالو و خواصش می‌شود دغدغه‌های مهم‌تری هم داشت و آدم‌هایی در این دنیا هستند که وقتی درباره تازه‌ترین کتاب خوانده با آنها حرف می‌زنی، می‌دانند چطور جوابت را بدهند، کشف کردم که کافی‌شاپ‌ها می‌توانند فضای امن و آرامی باشند برای آن‌که یک نفر را پیدا کنی و بنشینید دور یک میز و از آن لحظه‌ها حرف بزنید. از نفس بند آمدن موقع خواندن یک کتاب، یا دیدن یک فیلم آن هم خیلی اتفاقی. نه آن‌که مثلا چهار کلمه درددل و سوال و جواب‌های شخصی نداشته باشد، حتما دارد. کشف طعم یک آب‌میوه میکس، یا کیک ویژه روز چهارشنبه، یا حتی پیداکردن یک قهوه فرانسه خوش‌طعم هم از آن لذت‌هایی است که توی کافه‌های شهر پیدا می‌کنید. یک پاتوق ویژه و ساده و دوست‌داشتنی، یکی از آن بهانه‌های کوچک خوشبختی است که توی حرف‌های فروغ بود. تمام این کشف‌های ریز به ریز، کشف‌هایی که احتمالا مسیر زندگی‌ات را تغییر نمی‌دهد، اما عطر و بویش را عوض می‌کند و برایت یک کنج امن و آرام می‌سازد. آن‌وقت می‌دانید چند سال بعد، وقتی یکهو همان جمع دور هم باشید در همان کافه ویژه، چقدر خاطره به سمت شما هجوم می‌آورد؟

احتمالا برای همین است که همیشه کافه لرد، برای ما معنای دیگری داشت و دارد. ما فرارهایمان را به مقصد آن شیرینی‌فروشی انجام می‌دادیم و قهوه‌ها و شیرکاکائوهای خوبی نوش‌جان می‌کردیم. از در و دیوار صحبت می‌کردیم و حتی به بستنی‌هایش هم نظر خاصی داشتیم. برای همین بود که کافه لرد برای ما ویژه بود. ما، ثانیه‌های فرار از کار و درس و دانشگاه را آنجا گذرانده و در حس مشترک فرار با هم، دست به یکی کرده بودیم. برای همین است که وقتی بعد از هشت، ۹ سال، خیلی بی‌‌دلیل و کاملا اتفاقی سر از کافه لرد درمی‌آوریم و بدون برنامه‌ریزی قبلی همدیگر را می‌بینیم، جای چهار پنج نفر دیگر را خالی می‌کنیم و از روزهای دور حرف می‌زنیم.

می‌دانید اعتقادم این است که پاتوق باید چنین جایی باشد. جایی که هم بتوانی تنهایی‌هایت را به آنجا ببری و هم با رفقایت آنجا باشی. جایی که بشود حرف زد و حرف زد و حرف زد و صاحب کافه هم، همراهی‌ات کند. آهنگ‌های توی ام‌پی‌تری پلیرت، همان آهنگ‌های کافه باشند و وقتی سرت را از روی دفتر و کتاب بلند می‌کنی، یک نفر با چشم‌های براق نگاهت کند. کافه پاتوق، یکی از آن اتفاق‌های خوشایند روی زمین است. آدم‌هایی را می‌بینی که با آنها رودربایستی نداری، افرادی را می‌بینی که خوشحالت می‌کنند، حرف‌هایی می‌زنی که جایی برای گفتنشان نداری. توی این راه، تنها مشکل بزرگ آدم‌های ۶۰-۵۰ ساله‌ای هستند که هنوز کافه را با معنای قدیمی‌اش می‌شناسند. اسم کافه که می‌آید، یاد استکان‌ها و زن‌ها و موزیک‌های تند می‌افتند.

اگر شانس بیاورید و یکی از آنها در مسیرتان قرار گیرد، می‌توانید برایشان تعریف کنید که حالا در کافه‌ها قهوه و چای سرو می‌شود و آدم‌ها با همان لباس‌هایی که در خیابان راه می‌روند به کافه می‌آیند و حتی در نصف بیشتر کافه‌های شهر سیگار کشیدن هم ممنوع است. می‌بینید؟ یک روز چشم باز می‌کنید و جوانی کم و سن سال می‌نشیند جلویتان و تمام تصویر و تصورتان از یک واژه را به هم می‌ریزد. پس مراقب سن و سالتان باشید، مراقب لحظه‌های خاص و ویژه‌تان، مراقب ثانیه‌هایی که نمی‌دانید چقدر عمر و جان دارند، مراقب پاتوق‌هایتان باشید.

جوک که نشد حرف حساب

وقتی توی دانشگاه قبول شدم، آن هم شهری با هفت ساعت فاصله از شهر خودم، فکر نمی‌کردم این فاصله روی رابطه‌ام با دوستان دوره دبیرستان تاثیر بگذارد. تا قبل از قبول شدن، هر روز با صمیمی‌ترین دوستم تماس می‌گرفتم. حداقل دو بار در هفته از بقیه دوستانم خبر داشتم. اما بعد از قبول شدن، همه چیز عوض شد. بعد از رفتن به آن شهر دور رابطه ما تبدیل به رابطه پیامکی شد. هر وقت می‌خواستیم از همدیگر یاد کنیم، برای هم اس‌ام‌اس جوک می‌فرستادیم. یک روز که طبق معمول می‌خواستم جوک بفرستم، فکر کردم الان که من این پیام را می‌فرستم در چه حال؟ با چه حالی این اس‌ام‌اس را می‌خواند؟ خوشحال است؟ ناراحت است؟

منبع: مرکز مشاوره و روانشناسی ایران-طعم گس آلبالو در انتهای خیابان زندگی





:: برچسب‌ها: طعم زندگی , اعتماد در زندگی , خیابان زندگی ,
:: بازدید از این مطلب : 595
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 24 تير 1399 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: