روانشناسی کودک:وقت گذاشتن برای کودکان
نوشته شده توسط : Dr. Dalake

گمان نکنید منظورم از این سخنان خدای ناکرده این است که دروس خاص تربیتی را باید از فهرست مواد درسی مدارس حذف کرد یا عذر مربیان پرورشی مدارس را خواست. به هیچ‌وجه چنین نمی‌اندیشم. تدریس تعلیمات دینی، اخلاق، ورزش و برگزار کردن مسابقات گوناگون هنری و فرهنگی، همه در جای خود درست است و سزاوار، اما باید در شیوه تدریس این دروس تغییرات کلی داد و آموزگاران مواد درسی دیگر را چنان پرورد که در عین آموزگاری بتوانند پرورش‌دهندگان خوبی نیز باشند و آینده این جوانان را به خوبی رقم بزنند.

آنچه من با آن مخالفت می‌ورزم، این تاکید فاحش و آشکاری است که نظام آموزشی حاکم بر جدایی این گونه از مواد درسی پرورشی با مواد درسی آموزشی دارد. سیطره این بینش احولانه است که نه می گذارد تلاش و تکاپوی آموزگاران دروس تعلیمی چنانچه باید به نتیجه برسید و نه امکان این را فراهم می‌آورد که زحمت بی‌ریای مربیان پرورشی و معلمان دروس خاص تربیتی به ثمر برسد.

من می‌گویم: پرورش باید نتیجه مستقیم و بلافصل آموزش باشد، یعنی اگر آموزش را اصلاح کنیم، خود به خود به صلاح و فلاح تربیتی رسیده‌ایم. اگر به شمار آموزگاران، در مدارس، مربی پرورشی به کار بگماریم و اگر صد چند این که اکنون در راه پرورش کودکان هزینه می‌کنیم، بودجه در این راه صرف کنیم، تا به نقادی آموزش نپردازیم و کمی و کاستی‌هایمان را در امر تعلیم نشناسیم و به رفع آن‌ها برنخیزیم، کارمان آب در غربال بیختن است و با بشلولم بشلولم از بام به زیر آمدن!

یکی از مصیب‌هایی که تفکیک آموزش و پرورش در ایران به بار آورده این است که باعث بی‌توجهی آموزگاران نسبت به بار پرورشی کار خویش شده است.

معلم خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه، خود مسئول تربیت شاگردان نمی بیند و چنین می‌اندیشد که مسائل پرورشی آنان به مربیان پرورشی و معلمان دروس خاصی چون تعلیمات دینی، اخلاق و ورزش مربوط است، می‌پندارد تنها وظیفه او تدریس درس خاصی است که برعهده گرفته است چونین است که درس می‌دهد و درس می‌پرسد و همین که دید بچه‌ها در درس او عقب نیستند، خرسند می‌شود.

از سوی دیگر، کارگردانان نظام آموزشی نیز از او جز این توقعی ندارند و چنین می‌انگارند که معلم خوب کسی است که درسش را بلد است و می‌تواند شماری از دانش‌آموزان را در ماده درسی خاص خویش به حد میانگینی از آگاهی برساند. چونین است که در دانشسراهای تربیت معلم هم با آن‌که آموزگاران را با مسائل پرورشی آشنا می کنند و مواد درسی تربیتی را فرا می‌گیرند، اما همین تلقی جدایی تعلیم و تربیت، سبب می‌شود تا بعدها در جریان عمل از دانسته‌های خود در کلاس درس استفاده نکنند و تنها خود را معلم ببینند وامور تربیتی شاگردان را به مربیان واگذارند. البته در دانشسراها به معلمان درس‌های پرورشی می‌آموزند، اما این آموزش از حد انباردن حافظه از معلومات محدود و فشرده، تجاوز نمی‌کند.

روش تدریس این مواد در دانشسراها به گونه‌ای نیست که آموزگاران را بپروراند، بلکه چنان است که تنها دانایی مختصری را در آن زمینه‌ها به آنان انتقال می‌دهد و هرگز آن‌ها را در پروردن شاگردان، توانا نمی‌کند. برای این که بدانیم این ناتوانی در آموزگاران مملکت تا کجاست، به یکی از شایع‌ترین رسم آموزگاری یعنی تکلیف دادن به شاگردان اشارتی می‌کنم.

تکلیف، ابزاری است که در دست آموزگاران، تا آموخته‌ها را در ذهن شاگردان جایگزین کنند. تا دست آنان را در نوشتن به حد قابل قبولی از روانی برسانند. اما همین موضوع به عامل ویرانی تربیتی گوناگون در بچه‌های زبان بسته دبستانی تبدیل شده است!

آموزگاران ناپرورده با بی‌اعتنایی به بار پرورشی تکلیف ونتایج خوب و بدی که بر آن مترتب است، به شاگردان خودتکلیف می‌دهند. معمولا از همه شاگردان کلاس، انجام تکالیفی خاص را به یک میزان طلب می‌کنند، کاری هم به ضریب هوشی متفاوت، وضعیت خانوادگی گوناگون، پایگاه طبقاتی مختلف و رغبت‌های جوراجور آنان ندارند. سنت شده است که همیشه میزان تکلیف را کمی بالاتر از حد نیاز ضعیف‌ترین بچه‌ها تعیین کنند. به این حضرات یاد نداده‌اند که این کار غلط، چه عواقب وخیمی از نظرگاه تربیتی به بار تواند آورد. به اینان نیاموخته‌اند که همین خطاهای کوچک، چه مصیبت‌هایی را باعث خواهد آمد. من بچه‌هایی را می‌شناسم که به خاطر همین تکلیف‌های شاق آموزگاران، با تمام تیزهوشی، کارشان به ترک تحصیل کشیده است، با والدین خود چندان اختلاف پیدا کرده‌اند که تا دوران بلوغ از احساس داشتن پدر و مادری دلسوز ومهربان، بی‌نصیب مانده‌اند.

معلم با همین یک اشتباه به ظاهر خرد و خفیف، اولا به شاگردانش حالی می‌کند که متوجه قابلیت‌های فردی آنان نیست یا اگر هست، به این قابلیت‌ها بهاء نمی‌دهد. در نتیجه، قبل از همه، شاگردان زرنگ و مستعد از او فاصله می‌گیرند و رفته رفته میان وی و همه دانش‌آموزان کلاس فاصله می‌افتد. راستی وقتی آدم ببیند در جایی دوغ و دوشاب یکی است، چه می‌کند؟ آیا دلسرد نمی‌شود؟ آیا نسبت به همه چیز قطع امید نمی کند؟ وقتی آدم چنین است، بچه آدم با آدم بچه وضعش از این هم دردناکتر خواهد بود. ثانیا شاگردان چنین معلمی اگر تیز و بز نباشند و از همان اول در نیابند، به مرور درخواهند یافت که آقامعلم، گرفتار خودش است و وقت این را ندارد که آن‌ها را یکی یکی بشناسد و براساس شناختی که از یکایک آنان حاصل می‌کند، تکلیف برایشان در نظر بگیرد. در چنین شرایطی بچه‌ها خیلی زود می‌فهمند که آقا معلم را هم بوی جیفه دنیایی به کلاس آورده است. اکنون رفع کسالتی را که سخنان من فراهم آورد، مناسب می‌بینیم داستان زیبایی را که احمد افلاکی در مناقب العارفین از قول چلبی عارف، نوه مولانا جلال‌الدین آورده است، نقل کنم:

«امیرزاده‌ای پیش معلمی، علم می‌خواند و در مکتب ادیب، ادب می‌آموخت و هر روز دو درهم به استاد خود می‌داد. روزی امیرزاده را مهمی پیش آمدی و نتوانست به مکتب حاضر شدن، به دست غلام، تعاهد هر روزه را می‌فرستاد. همانا که استاد، درهم را می‌ستد، هیچ‌گونه امیرزاده را نمی‌پرسید که چرا نیامد و درچه کار است و آن کودک از سر امتحان، به کرات و مرات درهم می‌فرستاد و خود نمی‌رفت و استاد نیز او را هیچ‌گونه نمی‌پرسید. غضب بر امیرزاده غالب گشته، برخاست و پیش استاد آمد و به عتاب آغاز کرد: «به چه معنی درهم را برهم می‌نهی و مرا درهم می‌زنی و هیچ نمی‌پرسی؟» استاد گفت: «مرا غرض آن درهم است. تو خواهی بیا و خواهی میا!»

منبع: مرکز مشاوره و روانشناسی ایران-روانشناسی کودک:وقت گذاشتن برای کودکان





:: برچسب‌ها: وقت گذاشتن برای کودکان , وقت آموزش کودکان , نحوه تربیت کودکان ,
:: بازدید از این مطلب : 581
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 تير 1399 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: